امام، چشم به میمنه می گزداند و به نگاه و اشارهای، "زهیر " را فرمان می دهد که با خصم سخنی گوید.
زهیر سوار بر اسبی دراز دُم، تا میانه ی میدان پیش می رود. شور و شعفی دارد زهیر. از آن هنگام که در میانه ی راه مکه به کوفه، حسین او را به راه خویش خواند و حدیث سرخ عشق را در گوشش زمزمه کرد، دیگر جز سوختن و سر باختن هوسش نیست.
زهیر، پیش می رود و زبان به پند پیمان شکنان می گشاید:
_ بترسید از عذاب خدا، ای اهل کوفه! و بدانید تا میان ما و شما شمشیر به کار نرفته است، همه بر یک دین و شریعتیم؛ اما آن هنگام که شمشیرها در میان آید، روز فصل و جدایی است ....
حالیا اطاعت عبیدالله، این گمراه گمراه زاده نکنید. جز این نخواهد بود که اینان چشمانتان را برون آرند و قدمهایتان را قلم کنند و پیکرتان را بر نخلها آویزند و قطعه قطعه تان سازند. دور نیست که نیکان و قـراء شما را همچون "حُجر " و "هانی " بکشتد ...
کوفیان را شنیدن سخن حق، حوصله نیست. زهیر را دشنام می دهند و سنگ می زنند و کف بر لب، نعره در نعره ی هم می اندازند و ابن زیاد را ستایش می کنند!
زهیر، صبوری می کند:
_ دوستی و یاری فرزندان فاطمه سزاوارتر است یا دوستی و یاری ابن زیاد؟! پس به خود آیید و اگر یاریشان نمی کنید، دست به خونشان نیالایید.
از چشمان شمر شراره ی شقاوت می جهد. عربده زن پیش می تازد و به جانب زهیر، تیر می افکند:
_ خدا صدایت را قطع کند، ای زهیر! به ستوهمان آوردی از این همه گفتار. خدا، تو و مولایت را ساعتی دیگر خواهد کشت.
لبخندی کمرنگ بر لبان زهیر می نشیند؛ جهالت شمر را تأسف می خورد و نگاه در نگاهش می اندازد:
_ مرا ازمرگ می ترسانی؟! به خدا سوگند که مرگ برای من ازماندن در کنار شمایان بهتر است ...
و آنگاه اسب به جلو می راند. به انبوه کوفیان نزدیک تر میشود و بانگ برمی دارد:
_ ... به خدا قسم، آنها که خون فرزند فاطمه و اهل بیت و ذریـّه اش را بر خاک کربلا بریزند و مدافعان حریم آل محمد را بکشند، به شفاعت رسول خدا نمی رسند.
زهیر، هنوز نا گفته بسیار دارد و بغض همچنان گلویش را می فشارد که مردی ازسپاه حسین از دور، او را میخواند:
_ باز گرد ای زهیر! حسین، تو را به جان خویش قسم می دهد و می گوید: "همچنان که مؤمن آل فرعون، قومش را نصیحت کرد، تو نیز در دعوت ایشان به راه راست کوشیدی... اکنون باز گرد که سخن حق تو، سودشان نبخشد. "
زهیر، آرام می گیرد. پیام جانبخش امام، جان آشفته اش را آرامش می بخشد و آهنگ بازگشت می کند.
معرفت نیست در این قوم خدایا سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر!
موضوع مطلب :